طمع شیادی به سکه ی طلای بهلول روزی بهلول از کوچه ای می گذشت و سکه ی طلایی در دست داشت و شیادی آن سکه را دید. به بهلول گفت در عوض این سکه ده سکه به همین رنگ به تو می دهم بهلول که سکه های او را دید فهمید سکه های او مس است. به او گفت سه بار ارار کن و شیاد این کار را کر و بهلول به او گفت تو با این خریت فهمیدی که سکه ی من طلا است و انتظار داری من نفهمم که سکه های تو مس است. موضوعات مرتبط: طنز نامهبرچسبها: طمع شیادی به سکه ی طلای بهلول, ...ادامه مطلب
افکار خدا بسیار برتر از نگرانی ها ماستبیشتر به تبدل ما فکر میکند تا...به راحتی ما...میفهمی خدا خدا خدا خیلی خیلی خاطرتو می خواد...او دنبالته دستاتو بگیره ازش فرار نکن:)یه نگاه به قلب بنداز قلب و زبونت یکی کن صداشو میشنوی:)خدا میگه من با تو هستم نه بر علیه تو خدا دوست دارم:), ...ادامه مطلب
افکار خدا بسیار برتر از نگرانی ها ماستبیشتر به تبدل ما فکر میکند تا...به راحتی ما...میفهمی خدا خدا خدا خیلی خیلی خاطرتو می خواد...او دنبالته دستاتو بگیره ازش فرار نکن:)یه نگاه به قلب بنداز قلب و زبونت یکی کن صداشو میشنوی:)خدا میگه من با تو هستم نه بر علیه تو خدا دوست دارم:), ...ادامه مطلب
بهلول در نزد خلیفه روزی بهلول پیش خلیف هارون الرشید و جمعی از بزرگان نشسته بود که خلیفه خواست سر به سر بهلول بگذارد که از اسطبل صدای شیعه ی اسب می آید و خلیف گفت بهلول برو ببین این حیوان چه می گوید گویا با تو کار دارد بهلول رفت و برگشت گفت اسب گفته است مرد حسابی حیف تو نیست که با این خر ها نشسته ای زود تر از مجلس برو بیرون.موضوعات مرتبط: طنز نامهبرچسبها: بهلول در نزد خلیفه, ...ادامه مطلب