طمع شیادی به سکه ی طلای بهلول روزی بهلول از کوچه ای می گذشت و سکه ی طلایی در دست داشت و شیادی آن سکه را دید. به بهلول گفت در عوض این سکه ده سکه به همین رنگ به تو می دهم بهلول که سکه های او را دید فهمید سکه های او مس است. به او گفت سه بار ارار کن و شیاد این کار را کر و بهلول به او گفت تو با این خریت فهمیدی که سکه ی من طلا است و انتظار داری من نفهمم که سکه های تو مس است. موضوعات مرتبط: طنز نامهبرچسبها: طمع شیادی به سکه ی طلای بهلول, ...ادامه مطلب